عشیزیک

۹۵/۰۱/۲۴ ۶ نظر ۶
یک آشنا

روزهای گم شده


روزهای گم شده ، دقیقا منظورم وقت هایی هست که می پرسی امروز چند شنبه است؟ ، و در کمال ناباوری و با چشم های گرد شده وقتی انتظار داری نهایتا دوشنبه باشه ، میگن امروز پنج شنبه است.

روزهایی که اصلا انگار نیامده اند ، روز هایی که انگار زندگی نکرده ای ، روزهایی که حتی در آنها پلک نزده ای و نفس نکشیده ای.

دو هفته متوالی دارم روزهام رو از دست می دهم و گم میکنم ، هفته هایی رو تجربه میکنم که تنها 4 روز دارند.


+ این روزها به شدت درگیر طراحی اولین محصول مستقل خودم هستم ، از 9 صبح تا 10 شب درگیر طراحی هستم ، احساس میکنم که روزها هم کوتاه شده اند .

۹۵/۰۱/۲۲ ۱۶ نظر ۵
یک آشنا

نیچه دیوانه ام کرد 2

- تمام شد ؟!

نه تازه شروع کردم 

- خوب سریعتر بخوان ، صفحه چندی ؟

تازه صفحه 20 هستم ، چطور ؟

- اه - چقدر کند پیش میری ، این کتاب که چیزی نداره 

خوب نیچه اگر منم کتاب رو نوشته بودم می گفتم چیزی نداره !! ، یکم شوکران دارم میخوای ؟!

- شوکران! ، تازه دم است ؟!

بله ، آن سمت است ، آنجا 

- بله ، بله دیدم 

نیچه^( با فریاد ) ، این چه محملی است که نگاشته ای باز

- کدام صفحه ؟!

صفحه 25 ، خشنودی، جلوِ سرماخوردگی را هم می‌گیرد.

- مهمل نیست ، واقعیت است

چگونه ؟

 - هرگز هیچ زنی که می‌داند قشنگ لباس پوشیده، سرما خورده است؟ مراد‌م هنگامی است که چندان چیزی هم نپوشیده باشد !

لعنت به تو نیچه !، تمامش کردی ؟!

- بله !

خوشنودی یا رضایت ؟! ، کدام ژرف تر است ؟!

- خوشنودی

یک آشنا

+ شوکران : شوکران گیاهی علفی و دوساله با ساقی صاف و بدون کرک است. بیخ شوکران و عصاره برگ و ساقه آن سمی بوده و جنون‌آور است.

+ جملات قرمز از کتاب غروب بت ها به قلم نیچه هستند.

۹۵/۰۱/۲۰ ۷ نظر ۶
یک آشنا

فرد هنگ

فرهنگ رانندگی کافی نیست، فرهنگ عابر پیاده بودن مهم تر است
۹۵/۰۱/۱۹ ۱۴ نظر ۷
یک آشنا

افکار مثل مسواک شخصی است


مطالعه افکار دیگران بسیار مفید و راه گشاست اما افراط در این کار ما را درست مثل یک فلش مموری پر از پی دی اف و کتاب های مجازی می کند که نهایتا با چند هزار تومان هزینه و چند دقیقه فرصت برای کپی میتواند جایگزین شود.

هر کسی باید درباره آنچه در زندگی اش برخورد دارد، نظر خاص خود را داشته باشد.

۹۵/۰۱/۱۷ ۱۴ نظر ۳
یک آشنا

ما آدم های ترسو

همه ما یه جور ترس داریم که همیشه همراه ماست ، همزاد ماست ، مخصوصا ما ایرانی ها ، فهرست ترس هایمان بلند بالا تراست ، ترس از عدم پیشرفت کار ها ، ترس از مسائل پیش بینی نشده ، ترس از بروز اختلال در سیستم کاری ، ترس از عدم دریافت نامه های مهم ، ترس از دست دادن موقعیت ها و فرصت های مهم و سرنوشت ساز و....

همیشه استرس و ترس در چهره ما موج می زند ؛ نکند فلان اتفاق بیفتد ، نکند موقع انتخاب واحد اینترنت قطع شود ، نکند رمز کارت را اشتباه وارد کنم کارت مسدود شود ، نکند فلان کس در خصوص فلان مساله فلان جور فکر کرده باشد و...

بیشتر این ترس ها فارغ از موارد نادری که منشاء روانی و حالات درونی دارند ، ناشی از شرایط نابسامان فرهنگی ، اقتصادی محلی است که در آن بزرگ شده ایم ، یکی از کارهایی که دیگر کشورهای توسعه یافته در این خصوص انجام داده اند ، حذف کامل ترس از جامعه است. در کشور های توسعه یافته ، بچه چهار ساله نمی ترسد اگر در سوپرمارکت دستش به قفسه ای خورد و محتویات آن نقش زمین شد ، کسی دعوایش کند. یا اگر روی لبه قفسه ای ایستاد کسی نگاه خشم باری به او داشته باشد.

همین بچه وقتی بزرگ می شود بدون احساس گناه ، وقتی نوجوان است لباس می پوشد ، مدل موهایش را آرایش می کند ، جامعه به بهانه های واهی با افراد درگیر نمی شوند ، همین نوجوان رشد میکند و در دانشگاه  هیچ ترسی ندارد ، حرفش را میزند ، هنرش را ارائه می دهد ، خودش است ، بابت هنرش و فکرش و حرفش مواخذه نمی شود ، خودش است ، نقش بازی نمی کند ، عاشق که می شود ، به طرف مقابل می گوید دوستت دارم و وانمود نمی کند که عشقی که وجود ندارد.همین دختر یا پسر وارد جامعه می شود ، مسئولیت می پذیرد ، وقتی پدر و یا مادر شد ، بچه اش را بدون ترس تربیت می کند.

جامعه ای که در آن آدم ها بترسند ، پیشرفت نمی کند ، درجا میزند ، به بچه ها می گویند: " نکن ! اون بالا نرو ، ندو ، دست نزن ، داد نزن ، حرف نزن ، شوخی نکن ، نگاه نگن و..... " ، بزرگ که می شود ، شرایط بد تر می شود ، اینو نپوش ، این کار رو نکن ، مدل موهات رو اینطور نکن و.... ، همیشه احساس گناه میکنیم ، همیشه حس میکنیم مقصر هستیم ، همیشه این ترس با ماست ، در خانواده محدود بوده ای ، در مدرسه محدود بوده ایم ، در دانشگاه زده اند توی سرمان ، نگذاشته اند حرفمان رو بزنیم ، در جامعه همیشه در حال تحقیر شده بوده ایم یا تحقیر کردن.


+ باید ترس رو کنار بگذاریم و به عواقب نترسیدن فکر نکینم ، شاید که کامروا شویم.

۹۵/۰۱/۱۵ ۱۶ نظر ۴
یک آشنا

جهان های موازی

از صبح هوا ابری بود و باد نسبتا شدیدی می اومد ، نیم ساعتی میشه که دارم بهش نگاه میکنم ، هر ده دقیقه دستاش رو هااا میکنه و به هم می ماله ، بعضی ها بی اعنتا رد می شن ، بعضی ها ازش خرید میکنن و سر 1000 تومن کمتر و بیشتر بحث میکنن ، یکی مثل من غرق در خیالات خودم ، فقط دارم بهش نگاه می کنم ، فکر کنم حدود هشت یا نه سال داره ، وقتی که رهگذری نیست ، بین میله های پیاده رو بازی میکنه ، گاهی روی موزایک ها لی لی میکنه ، گاهی سعی میکنه جوری راه بره فقط پاش رو روی موزایک های قرمز بذاره !
- بسته ای دوهزار تومنه ! ، لواشک خوشمزه ، نمی خواید ؟!
مدام تکرار می کنه ، هرکسی که رد میشه براش تکرار میکنه ، بعضی ها بد اخلاقی می کنن باهاش
آخرین رهگذر یه آقایی بود که از سر راهش کنار نمی رفت پرتش کرد رو زمین.
بلند شدم و به سمتش رفتم :
سلام
- سلام
چی میفروشی ؟
- لواشک خوشمزه ، نمیخوای ، خیلی خوشمزه است
چرا میخوام ، چند می فروشی ؟
- بسته ای 2000 هزار تومنه
اگه همش رو بخوام چند میدی ؟
- خوب همون 2000 تومن دیگه
اسمت چیه ؟! کسی مراقبت هست اینجا؟
- نرگس ، آره ، داداشم اونجاست ، اونا ببین
- موبایل داری ؟! ، انگریبرد ؟
مگه موبایل داری ، بلدی بازیش رو
- نه من ندارم ، اما داداشم داره ، نمی ذاره بازی کنم
خوب موبایل منم از این بازیا نداره
و.....

+ چقدر دنیا های موازی وجود داره که ما ازش خبر نداریم ؟
+ ای کاش اگر کمکی نمی کنیم ؛ حداقل صدمه نزنیم
+ میدونم شاید خریدن لواشکاش درست نبود ، اما هوام سرد بود ، خواستم زود تر بره خونه
۹۵/۰۱/۱۳ ۱۱ نظر ۸
یک آشنا

پادشاه ماه

در همان اتاق همیشگی نشسته ام
بوی مکبث همه جا پیچیده است
بهار از آن سوی پنجره و توری اش
ایستاد و به من نگاه می کند
تنها صدای باب دیلن به گوش می رسید که مدام تکرار می کند you belong to me
چشم هایم را می بندم و خودم را می بینم که روی ماه حکومت می کنم
تو را می بینم که آن گوشه ایستاده ای
لبخند می زنی و هزار گل سرخ در سینه ی توست
۹۵/۰۱/۱۳ ۵ نظر ۴
یک آشنا

عیدانه :)

انگار که زمان متوقف شده باشه ، نمیدونم ، یه جورایی دوست دارم زمان متوقف مونده باشه !
به بلاگم که نگاه میکنم ، آخرین پست 29 اسفند ، دقیقا مثل فیلم های آخر الزمانی؛ سکوت و یه جور حس و حال خاص داره ! اما واقعا دلم برای تک تکتون تنگ شده ، و همین مجبورم میکنه اولین پست 95 رو بنویسم. پس سال جدید رو به همه شما دوستان گرامی تبریک میگم و آرزوی سالی پر از اتفاقات شیرین و خوشحال کننده دارم براتون.

 اپیزود اول (معلق در فضا زمان)
دقیقا در ساعت 23:59:59-94/12/29 به این فکر میکردم ، که درست در یک ثانیه آینده همه ما در زمان معلق خواهیم بود ، تقریبا برای 8 ساعت در محدوده زمانی قابل شمارش قرار نداریم ، اگر در این هنگام کودکی متولد شود و یا شخصی فوت کند ، دقیقا برای همیشه مجهول الزمان خواهد ماند.

اپیزود دوم ( تبریک فله ای )
تبریک فله ای عبارت است از پیام های سرگردانی که دقیقا در لحاظات اولیه سال جدید ، خود را به گوشی شما رسانده و باعث سلب آسایش می شود.
اگر واقعا کسی برایتان عزیز است ، لطفا فکر کنید و متن تبریکی مناسب و درخور برایش بنویسید. نه این که یک پیام را از اینترنت و یا تلگرام پیدا کنید و آن را به تمام مخاطبان خوب به صورت فله ای ارسال کنید.

اپیزود سوم ( عید دیدنی )
 1. در مهمانی ها از صحبت کردن در خصوص قیمت خودرو ، وضع بازار و... جدا خود داری کنید ، مهمانی برای دور هم بودن و خندیدن و شاد بودن است نه یه برنامه تحلیلی سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی.
 2. اگه نمی تونید یه پرتقال یا سیب رو به طور کامل بخورید ، اون رو با یه مهمان دیگر شریک شوید، کاری به قیمتش و... ندارم ، فقط به این فکر کنید که چند نفر آرزوی خوردن این میوه ها رو دارند.
 3. ما توی خانه اینترنت پرسرعت داریم تقریبا همه دارند ، لطفا سوال نفرمایید ، اگر سیم کارت شما دیتا داره ، ما ناراحت نمیشیم که مهمان سرش تو گوشی خودش باشه
 4. ورود مهمان ها به داخل اتاق های خانه ممنوع است، اگر برای تعویض لباس و یا دیگر امور بانوان داخل اتاق ها می روید ، بعد از اتمام کار سریعا محل را ترک کرده و به جمع مهمانی بپیوندید، اتاق های خانه ما PV نیستند.
 5. دستگاه های صوتی و تصویری وسط عید دیدنی روشن نمیشه ، اگر قصد دیدن برنامه ای خاص و یا سریال و... را دارید ، لطفا در خانه بمانید و بعد از اتمام برنامه به مراسم عید دیدنی بروید.

اپیزود چهارم ( مسافرت )
در ابعادی تعطیلات نوروز یعنی این که چند هزار نفر تا 14 روز دیگر می میرند. 
پس لطفا با صبر و هوشیاری کامل رانندگی کنید و مثل زامبیی نباشید که قصد کشتن دیگران را دارد.

اپیزود پنجم ( عیدی )
شاید شیرین ترین قسمت عید ، دریافت عیدی باشد.
حالا عیدی شما دوستان عزیز کتاب است.
امسال اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی در حرکتی فرهنگی ، 20 درصد تخفیف خرید کتاب گذاشته که تا تاریخ 15 فروردین پا برجا هست.
برای دیدن آدرس کتابفروشی  ها عضو به تفکیک استان ، اینجا کلیک کنید.
+ کتاب های کمک درسی شامل این تخفیف نمی باشند.
۹۵/۰۱/۰۶ ۱۴ نظر ۶
یک آشنا

سال 1394

هر سال مثل نمایش نامه ای می مونه که ما آن رو نوشته و اجرا و کارگردانی کرده ایم ، نمیشه بگی سال خوب یا بدی بود ، چون به هر حال هر اثری نقاط ضعف و قوت متفاوتی داره، اما برای من یک آشنا سالی بود پر از اتفاقات مهم ، سالی پر از تصمیمات تعیین کننده ، سالی سرشار از حوادث پند آموز و سالی پر از دوستان مهربان.

یک آشنا توی نمایش نامه خودش نقش های متفاوتی رو بازی کرد ، حوادث تکان دهنده ای تجربه می کنه ، با این حال سعی میکنه که تصمیمات درستی بگیره ، هر چند که گاهی اوضاع بر وقف مراد نیست !

اگر بخوام به نقش یک آشنا اشاره کنم و نقاط قوت اونو ببینم می تونم بگم بزرگترین موفقیت یک آشنا در این سال ، داشتن دوستانی صمیمی و عزیزی است که هرچند آنها را ندیده اما از صمیم قلب دوستشون داره. کسانی که مدادم در ذهنم مرورشان میکنم اسم های آشنایی که تداعی کننده احساس خوبی در من هستند. از این پس این واژه ها برایم بسیار شیرین هستند:

  1. شیراز {دو دوست خیلی خوب}
  2. مزرعه { اگه گندم باشه که دیگه چه بهتر}
  3. کلاغ   { مترسکی عاشق که قلبی تبنده تر از انسان ها دارد}
  4. یلدا    { دوستی صمیمی و شبی زیبا }
  5. درخت { دو دوست عزیز}
  6. سرو   { اگه روان باشه که دیگه هیچی :) }
  7. پاتریک { دوسته بابه دیگه :) }
  8. ماهی { هر وقت به ماه نگاه میکنم خاطره دوستی است مهربان }
  9. ماه     { و همان ماهی که چون ماه است }
  10. نقاشی{ هنرمندی چیره دست }
  11. قیر      { همون هنرمند چیره دست }
  12. پلاک    { شماره 7 ام دیگه }
  13. کبوتر    { صداش :) }
  14. داندان  { گل گاو زبان }
  15. خودم   { علم الکترونیک ، خودش می دونه! 2 فروردینم ... }
  16. مثلثات  { دقیقا مثل چهار دیواری ؛ عینک و سیبیل }
  17. سیب   { سقراط ، بعدشم بقراط }
  18. دل      { دو دوست عزیز }
  19. انار      { خوشمزه است }
  20. چنگیز  { حمله به .... }
  21. مهشید O_O

احتمالا این آخرین پست امسال هست ، از همینجا سال خوبی رو براتون آرزو مندم.

۹۴/۱۲/۲۹ ۱۷ نظر ۷
یک آشنا