همیشه دیر می آیی

همیشه دیر می آیی همیشه مرا دیر می بوسی

همیشه مرا در انتظار میگذاری

همیشه بوی دود می دهی

همیشه قول می دهی که بار دیگر دیر نکنی

اما

ترافیک... 

لورنزو سالوادوره

۹۴/۰۹/۲۵ ۱۴ نظر ۰
یک آشنا

باز ، بازطراحی

امروز کنجکاو شدم و به قسمت آمار بلاگ یه سری زدم و یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد !



بله - همین نمودار بود که توجه ام رو جلب کرد ، 30 درصد از بازدید های بلاگ ، از طریق اندروید و احتمالا گوشی های اندرویدی انجام میشه ! ، ولی متاسفانه قالب های بلاگ با این قضیه هم خوانی ندارند. یعنی احتمالا برای مشاهده مطالب احتمالا باید نوشته ها رو یا با فونت کوچک بخونید یا این که مدام از سمت چپ به سمت راست ، حرکت کنید تا بتونید مطلبی رو به صورت کامل بخونید .


خوب من که قبلا یکم با CSS آشنا شده بودم { این پست } در صدد رفع این مشکل بر اومدم ؛ که به لطف گوگل و البته مرورگر فایرفاکس نسخه توصعه دهنده این بار هم موفق شدم از پسش بر بیام !! نتیجه تو عکس های زیر قابل مشاهده هست.


این وبلاگم رو گوشی خودم بعد از اعمال تغییرات


اینم برای کیفیت 320 در 480 عمودی


اینم برای 320 در 480 افقی


البته تمام کیفیت های مختلف رو آزمایش کردم ، چیدمان قابل قبول بود و البته خوانا.

+اگر در مشاهد وبلاگ مشکلی داشتید حتما اطلاع دهید تا برطرفش کنم {به هر حال من که حرفه ای نیستم و احتمال خطا میره}

۹۴/۰۹/۲۴ ۱۷ نظر ۰
یک آشنا

کتاب جدید

کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ حدود یک هفته ای میشه تمام شده ، کتاب خوبی هست ، پر است از مطالبی در خصوص خود باوری و کمی هم معنویت ، اگر به توانایی های خود باور ندارید ، پیشنهاد میکنم کتابرو مطالعه کنید ، ذهنیتی که کتاب از شناخت خود بیان میکنه رو دوست داشتم ، نویسنده معتقده که ما موجوداتی ساخته افکار خود هستیم ، و چقدر این گفته به نظر من آشناست و قبولش دارم ، این توانایی های جسمی ما نیست که از ما یک قهرمان یا شخصیت خارق العاده می سازد ، این تفکرات ماست که همچین کاری با ما می کند. تکه هایی از کتاب رو که دوست داشتم علامت گذاری کردم که بخشیش رو اینجا می نویسم :

  1. جاناتان گفت :«تنها قانون واقعی ، قانونی است که منجر به آزادی شود. قانون دیگزی وجود ندارد.»
  2. .... جاناتان ! چنین مکانی {بهشت} وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست و یک زمان هم نیست - بهشت یعنی کامل شدن.
  3. .... آنچه دیدگانت به تو می گویند باور نکن. همه آنچه که می بینی محدود است. با اداک خود بنگر
  4. جاناتان : « چرا باید سخت ترین کار این باشد که به پرنده ای بفهمانی آزاد است »
بعد از تمام شدن این کتاب ، دنبال کتاب مناسب برای خوندن میگشتم بین دو کتاب شک داشتم ، کتاب اول هست 'تصادف شبانه' اثر پاتریک مودیانو که از اتفاق برنده جایزه نوبل ادبی سال 2014 هم هست و 'کتاب دوم هم هست ویکنت دو نیم شده' اثر ایتالو کالینو که در سال 1952 منتشر شده !!!!
همیشه انتخاب کتاب اینقدر سخت هست ! ، آخر تسلیم شدم و فعلا نمایشنامه هملت رو برای خوندن انتخاب کردم  اثر ویلیام شکسپیر!!


نمایشنامه هملت رو مدت مدیدی بودت قصد داشتم بخونم و فرصت نمی شد ، و آخر این دوگانگی در انتخاب کتاب ، فرصت مناسبی شد برای خوندن نمایشنامه ای محصول سال 1602 که محبوب ترین  نمایشنامه هم هست.
باشد که رستگار شویم !!!
۹۴/۰۹/۲۳ ۱۱ نظر ۱
یک آشنا

مجال خواب...


مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال

درِ سرای نشاید بر آشنایان بست

سعدی

۹۴/۰۹/۲۲ ۱۰ نظر ۱
یک آشنا

ماتریکس!!

دیروز و پریروز ، سه گانه ماتریکس رو دیدم ، قبلا دیده بودم اما دوباره دیدم ، خیلی برام آشنا تر و منطبق بر جهان کنونی ما بود. هنوز خاطره طوفان دیجیتالی ای که در واپسین ماه های قرن بیستم براه افتاد را از یاد نبرده ام. ماتریکس با قدمت یک دهه ای آن ، هنوز اثری در خورد ستایش است.

بدون اغراق میتوان گفت ماتریکس از بیاد ماندنی ترین فیلم های پست مدرن سینما است. عوامل حرفه ای ، گرافیک بسیار خوب ، فلسفه ای دهان پر کن ، فیلم نامه ای بسیار سنجیده همه و همه باعث ماندگاری این فیلم می شوند.

ماتریکس فیلمی است درباره نبرد دیرینه انسان و ماشین که از فرط بازگوشدن نخ نماشده است ، اما تماشاگر امروز هنگام روبروشدن با این فیلم ، فکر میکند ماتریکس چیزی جدید و کشفی تازه است. چون حرف از هوش دیجیتالی است نه یک ربات خود ترمیم گر مثل ترمیناتور نه یک سری لوازم آشپزخانه هوشمند شده یا کنترل شده !

در ماتریکس با جهانی روبرو می شویم که توسط هوش مصنوعی خلق شده و کنترل می شود و انسان در آن فقط بازیچه ای است که برای تامین انرژی کشت می شود !!!

بله دنیایی که انسان حکمرانی بر آن را از دست داده و اکنون در اختیار ماشین است ! و انسان هایی برای بازپس گیری آن تلاش می کنند!


+تو جهان امروزی ما تقریبا همین شرایط رو داریم ، همه ما اسیر شدگان دنیای مجازی هستیم و گاهی به واقعیت سرکی میکشم !!!

۹۴/۰۹/۲۲ ۱۰ نظر ۰
یک آشنا

کمی فلسفه

برای جهان فقط از آن دم ارزشمند خواهم بود که دیگر عضو جان‌نثار جامعه نباشم و تبدیل شوم به «خودم».

دولت، ملّت، اتحادیۀ جمیع ملّتهای جهان چیزی نبود جز تجمع عظیم افرادی که اشتباهات نیاکانشان را تکرار می‌کردند. از وقت تولّد اسیر چرخی شدند و تا دم مرگ به آن چسبیدند؛

همان چرخ عصاری که اسمش را گذاشتند «زندگی» تا به خیال خود شأن و مقامش داده باشند. از هر که می‌پرسیدی که معنای زندگی چیست، مفهوم زندگی چیست، مهمترین خصلت زندگی چیست فقط عین خر به تو زل می‌زد.

زندگی چیزی بود که فلاسفه در کتبی که کسی نمی‌خواندشان درباب آن سخن رانده بودند. آنان که در حاق زندگی بودند و «پوزشان در افسار بود»، وقتی نداشتند که معطل چنین سؤالات عاطل و باطلی شوند.


+حاق : حقیقت امور - مغز آن {دهخدا}

۹۴/۰۹/۲۱ ۱۲ نظر ۰
یک آشنا

بخیه فقر !!!!

حتما خبر برخورد غیر انسانی پزشک و پرستار بیمارستان اشرفی خمینی شهر با کودک 5 ساله رو شنیدید. این خبر واقعا تکان دهنده و متاثر کننده است. به نظر من هیچ انسانی حاضر به انجام چنین کاری با یک کودک نیست ! شاید برخورد سادیسمی این دو پزشک و پرستار نما ، اصلا درست نباشد ، و امیدوارم که در دادگاه به سنگین ترین شکل ممکن مجازات بشن.

اما آنچه بیشتر من رو ناراحت میکنه و اصلا کسی حرفی ازش به میان هم نمی آورد ، شاید درد آورتر از کشیدن بخیه های یک کودک 5 ساله ؛ وضع و حال زندگی آنها باشد که چرا نباید یک خانواده ایرانی ، مبلغ 100 هزار تومن پول داشته باشد!

هیچ پدر و مادری حاضر نیست که حتی یک زخم کوچک به دستان فرزندشان برسد، چه برسد به تحمل رنج کشیدن بخیه ها! قطعا آهی در بساط نداشته اند که مجبور به تحمل چنین رفتار غیر انسانیی شده اند.

آنچه بیشتر مرا می آزرد ، همین قضیه است که هیچ کس حرفی در خصوص آن نمی زد ، همه منتظرند که این پزشک و پرستار را به سزای عمل خود برسانند!

آیا پس از این صدرا گرسنه نخواهد خوابید ؟!

۹۴/۰۹/۲۰ ۱۶ نظر ۰
یک آشنا

شازده و روباه

۹۴/۰۹/۱۸ ۲۴ نظر ۱
یک آشنا

یک روز برفی قشنگ

یک پیاده روی جانانه 

            در صبح برفی شهر


۹۴/۰۹/۱۷ ۱۹ نظر ۰
یک آشنا

دنیا رو برای شما ساختن

یه جورایی آدم خاصی هستم ؛ افرادی مثل من تو اقلیت هستن ، حدود 15 درصد جمعیت جهان مثل من زندگی میکنن !

همیشه با این خاص بودن مشکل داشتم ، از دبستان تا دانشگاه همیشه مشکل داشتم ، همیشه مسخره میشدم ، فقط به این خاطر که چپ دستم !

دوره دبستان ، تو زمونه ما نیمکت بود ، همیشه با هم نیمکتیم مشکل داشتم ، هی دستم میخورد به دستش {اون موقه عقلمون نمی رسید جامونو عوض کنیم} ، یا دوره راهنمایی همه میگفتن که ساعت رو باید رو دست چپ ببندی، منم اوایل ساعتم رو می بستم رو دست چپ ، اما همیشه موقع نوشتن به مشکل می خوردم ، هی ساعت گیر می کرد به کاغذ و نیمکت حتی یه بار شیشه ساعتم شکست ، با خودم فکر کردم که اگه ببندم رو دست راستم از این مشکلات نخواهم داشت ، از وقتی ساعتم رو بستم رو دست راستم ، باید توضیح میدادم که من چپ دستم برای همین ساعتم رو روی دست راستم می بندم ، خیلی هام که مسخرم می کردن.

گذشت و رفتیم دانشگاه ، قبل از این که برم ذوق داشتم ، آخه پرسیده بودن چپ دستی یا نه ، فکر میکردم میخوان صندلی جدا بذارن ، اما همش خیال باطل بود ، صندلی ها همه برای راست دست ها بود ، همیشه این مساله اذیتم میکرد ، سر جلسه امتحان زود دستم خسته میشد ، مجبور بودم برگه رو عمودی بذارم که بتونم روش بنویسم و ناظر های محترم مدام تذکر می دادن و من توضیح !!

همیشه با قیچی مشکل داشتم ، آخه قیچی رو هم برای راست دست ها درست کردن ! واسه همین کاردستی با کاغذ رو خراب میکردم ، خودم فکر میکنم نابغه ام که تونستم با قیچی کار کنم ، یه بار سعی کنید قیچی رو با دست چپ بگیرید ، متوجه منظورم می شوید.

یا همیشه با دوربین عکاسی مشکل داشتم ، آخه دکمه شاتر رو جایی گذاشتن که با دست راست راحت تر بتونی فشارش بدی ، حالا از این که رد بشیم ، ماشین و جای دنده و جای لیوان رو برای راست دست ها طراحی کردن ، همیشه با این مساله مشکل داشتم و البته هنوزم دارم ، یا همین کیبورد رو دقت کردید ، دکمه های ماشین حساب ، تقریبا من ازشون استفاده نمی کنم ، چون در دسترس دست راست هست 

و البته خیلی مسایل دیگه تو زندگی روزمره هست که فقط برای شما راست دست ها طراحی شدن !!!

فقط میخوام بگم که دنیا را برای شما ساختن نه من و امثال من که چپ دستیم.


۹۴/۰۹/۱۶ ۱۸ نظر ۰
یک آشنا