۱۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

سوژه شدگانیم!

در رادیو استیشن خود به دنبال فرکانس آدم فضایی ها بودیم که یک باره کد رمزی از رادیو بلاگیها دریافت نمودیم ، بعد از تنظیم فرکانس ، مشاهده نمودیم که بله ما نیز از سوژه شدگانیم.

بسیار تشکر میکنم از تیم رادیو یلاگیها و براشون آرزوی موفقیت دارم ^_^

+ اصلا انتظارش رو نداشتم و سوپرایز شدم :)

۹۵/۰۸/۱۴ ۶ نظر ۲
یک آشنا

نیچه دیوانه ام کرد3

نیچه تو کتاب می خوانی ؟


- خیر ، نمی خوانم 


برای همین است که ابلهی ، مگر نشنیده ای که  شارل دو مونتسکیو گفته است "باید زیاد مطالعه کنید تا بدانید که هیچ نمی دانید"


- انسان ها سخت در اشتباه بوده اند ، آن جام کجاست ، تا سر کشم یک باره تمام تلخی وجودم را ؟


آنجاست روی میز ، کنار پنجره ، جوابم را ندادی ، چگونه چگونه احمقی بی مطالعه فیلسوف می شود ؟


- خیلی ساده است ، من فقط به شوپنهاور گوش دادم که می گفت "هوش واستعداد خود را پرورش ده ولی نه از راه مطالعه صرف بلکه به وسیله تفکر توام با عمل تمایل اکثر فضلا به مطالعه شبیه تلمبه است خالی بودن مغزها ی خودشان موجب می شود که افکارمردم دیگر را به سوی خود بکشند هر کس زیاد مطالعه کند بتدریج قدرت تفکر را از دست می دهد." و من نیز زیاد مطالعه نکردم؛ تازه دم است ؟


آری - ولی این شوپنهاور دیوانه است ، چگونه به او گوش سپرده ای ، مگر خود او نگفته است که "کتابخانه تنها یادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است." ، پس چطور مطالفه را اینگونه سخیف می نمایاند؟


- او نیز مثل من دشمن خویش است ، آه کتابی را چه سود اگر ما را فراسوی همه کتاب ها نبرد ؟ ، این چه بود ! چه تلخ است


از کدام ظرف نوشیدی ؟


- همان که تلخ است 


احمق تو همان دیوانه ای، 


No Habrá Nadie en el Mundo

۹۵/۰۸/۱۳ ۱۱ نظر ۳
یک آشنا

گندت بزن بیان

کلی پست نوشتم ، فایل هاش اپلود نمیشه تو باکس بیان ، نمیشه پست رو هم بدون عکس بفرستم :/

بیان این بار اولت نیست ها ! 

[به شکل مسخره ای عصبانی - نکنه شوخی دلت میخواد]

۹۵/۰۸/۱۲ ۱۷ نظر ۸
یک آشنا

شوخی که نیست

امنیت چه در فضای مجازی و چه در واقعیت اصلا شوخی نیست ، در فضای مجازی همچنان عدم وجود امنیت ، به خوبی به چشم می آید.


وقتی در فاصله دوبار گوش کردن به موزیک زیر سرور kh[h چنان .. میشه که حتی میشه یوز ساخت و لاگین کرد.

 

+ یا متخصص نداریم که بعیده ، یا افراد بی سواد مسئولیت های بزرگ دارن.

۹۵/۰۸/۱۰ ۱۶ نظر ۵
یک آشنا

مخابره از جهانی دگر

سردرگمم !

  مثل آخرین بازمانده حیات در سیاره ای متروک

   بی اتمسفر

۹۵/۰۸/۰۹ ۱۶ نظر ۱۰
یک آشنا

شکار شبانه

خوب از عنوان حتما خبردار شدید که واقعا یک شکار اتفاق افتاده ، ولی نه از نوع شکار های معمول ، به هر حال همه میدونیم که من زبل خان نیستم که دستم رو دراز کنم و یک شیر یا خرس و یا هر موجود وحشی دیگری رو درون قفس بیندازم . درسته من به جنگل رفتم ، ولی نه جنگل های معمول ، رفتم به جنگل شهر ، بعد از تمام شدن آخرین ذخایر کتاب یک آشنا ، مجبور شدم برای شکار کتاب ، خطر کنم و از غار امن خود خارج بشم.

شاید هفته ها بوده باشه که تنها مسیر حرکت من در شهر خانه به سر کار و سرکار به خانه بوده است ، پس باید خطر میکردم و مسیر جدیدی را برای شکار خود انتخاب می کردم .

وای که چقدر جنگل شلوغ بود ، ترافیک آدم ها و ماشین ها واقعا کلافه کننده است ، نمیدانم اصلا برایم قابل درک نیست ، هرطور که بود خودم را به شکارگاه معرف رساندم ، و تعجب کردم که واو چقدر شلوغ است :/

بی سابقه بوده این حجم از شکارچیان ، بعد از چند ثانیه مشخص شد بیشتر این شکارچیان دانشجو هایی هستن که برای شکار کتاب درسی مراجعه کرده اند ، و چقدر تاسف بر انگیز است که اینگونه باشد. باید یاد بگیرم که کتاب بخوانیم تا رشد کنیم ، چراکه لزوما پیر شدن بزرگ شدن نیست ، فقط فرسوده شدن است ، اما با کتاب خواندن می شود رشد کرد ، بزرگ شده و ..... ، حالا این حرفا گفتن نداره ، خودتون بهتر می دونید دیگه .

اول به بخش تخصصی شکارگاه سر زدم ، همان کتاب های قدیمی ترجمه شده دهه 60 و 70 ، انگار بعد مرگ این مترجمان ، دیگر زمان متوقف شده باشد و هیچ کتاب تخصصی جدیدی که آدم را برای خرید قلقلک بده روانه بازا نشده است. البته شاهد یک شیرین کاری هم بودیم ، که دقیقا آدم را به یاد وبلاگ ها و وبسایت های جعلی می اندازد بودم ، وبلاگ ها وب سایت هایی که با چه حرارتی تیتر می زنند ، بزرگترین سایت فلان یا جامع ترین مرجع بهمان ، و جز چند کپی از این بر و آن بر چیزی ندارند. کتابی را دیدم که به زحمت 300 صفحه می شد و تیتر زده بود مرجع کامل طراحی با FPGA ، دو قدم آن طرف تر کتاب آموزش VHDL وجود داشت که 500 صفحه بود. VHDL بخشی از FPGA است ، چطور مرجع کامل FPGA میتوان 300 صفحه باشه در صورتی که VHDL حداقل 500 صفحه است ؟

ناشر دقیقا با خود چه کرده ؟ ، ناشران محترم لطفا به شعور خوانندگان توهین نکنید.


به شکارگاه دوم خود رفتیم و دو کتاب خوب پیدا کردیم برای خواندن ، البته همچنان از O_o حالت خارج نشده ایم که چقدر کتاب گران شده ، اینقدر گران شده که به جرات میتوان گفت فرد کتاب خوان ، یک مرفح بی درد است. تمام موجودی خود را صرف خرید دو کتاب زیر نمودیم.



و این گونه بود که خود را در زمره قشر مرفح بی درد قرار دادیم. بعد از این حرکت و جابجا کردن سطح اجتماعی خود ، به شدت احساس بی رمقی داشتیم و خود را به یک اسنک فروشی رساندیم و با سفارش بک اسنک دوتکه سعی در جبران این کسالت داشتیم. حالا بماند که 15 دقیقه برای اماده شدن آن منتظر شدیم و چیزی جز کالباس و کمی پنیر آب نشده گیرمان نیامد. به گوشه ای جستیم که در سایه دیوار آن را میل نماییم که صدایی گفت یک آشنا ، جوراب نمی خواهید؟ ، سرم که بلند کردم پسری بود 10 تا 12 ساله ، با فرم مدرسه و کیف مدرسه ای ، با نگاه معصوم (به تازگی 6 جفت خریده بودم)

نه نمی خواهم !

- یک جفت بخرید 2000 تومان است.

تازه 6 جفت خریده ایم پسر جان

- هوا تاریک شده است ، بخرید که زودتر برم خانه


به چهره اش نگاه کردم ، نگاهش به اسنک دوخته شده بود :_( ، و آب دهانش را فرو می داد.( چیزی در درونمان سوخت؛ فکر کنم دل بود).


بیا این اسنک برای تو ، من تازه جوراب خریده ایم. دیگر جوراب نمی خواهم.

- ممنون :)


وقتی به خانه رسیدم ، از خستگی سعی میکردم که بخوابم ، اما مدام با خودم فکر میکنم اول مارکز یا فاکنر ؟ ، اول کدام کتاب را بخوانم ، صد سال تنهایی یا گور به گور را ؟ ، تا ساعت 3 ، تنها دلیل بی خوابی مان همین بود.

مثل کودکی که فردا قرار است به اردو برود و از هیجان خوابش نمی برد.


+ دیشب ساندویچی گرفتم که به جای کاغد در فویل آلمینیوم پیچیده بود. قبلا مگر کاغد نبود؟ ، نمیدانم چند تکه آلمینیوم همراه ساندویچ خوردم O_o ، وقتی صحه باز شده اش را دیدم چند سوراخ در صفحه آلمینیوم بود.

۹۵/۰۸/۰۷ ۲۹ نظر ۱۱
یک آشنا

اخمو نباشید

- یک آشنا جان، من با یک پسری دوست شدم .

حالا اینجا یک آشنا میتونه عمه ، عمو ، خاله ، دایی یا هر نسبت دیگه ای باشه ، ولی خیلی وقت ها نمی تونه مادر یا پدر باشه ! ، چرا واقعا ؟
چرا وقتی میخوایم با بچه ها مون طرف بشیم ، باهاشون مثل یک دوست رفتار نمی کنیم ، حتما باید مثل یه بزرگتر اخمالو رفتار کنیم که حرف آخر حتما حرف ماست ، چرا با خودمون فکر نمی کنیم که بچه هامون بزرگ می شن ، همیشه که نمی تونیم از موضع قدرت باهاشون حرف بزنیم ، چرا راجبه یه سری مسائل بهشون آگاهی نمی دیم و به خیال خودمون شرم از بین میره ؛ خوب گور بابای شرم ، شرم از بین بره بهتره یا بچه عزیزمون ؟
متاسفانه رو خیلی مسائل مهم که باید به بچه ها آموزش داده بشه که خدایی ناکرده مورد اذیت و آزار قرار نگیرن ، سرپوش میذاریم هم خانواده ها و هم مراکز آموزشی از این آموزش ها شانه خالی می کنند و نتیجه همیشه بدتر از اون چیزی هست که بشه بهش اشاره کرد حتی.

در خصوص جمله اول ، باید بگم که واقعا یک دوراهی سخت هست ، اگر مساله رو به پدر یا مادرش بگم ، خوب اونا رفتار انفعالی خواهند داشت ، و اعتمادی که الان وجود داره از بین خواهد رفت و اصلا از بین رفتن اعتماد جایز نیست شاید اینطور با دادن یک سری آموزش ها و آگاهی در خصوص مساله بشه جلوی خیلی چیز ها رو گرفت. از طرفی هم اگر پدر و مادرش از طریقی بفهمند ، شما رو زیر سوال می برند که ، تو که میدونستی چرا نگفتی!

پس لطفا در آینده از پدر و مادر های اخمالو نباشید که آدم رو توی همچین شرایطی قرار بدهید.

+ اگر شما جای یک آشنا بودید چه می کردید؟
۹۵/۰۸/۰۵ ۲۱ نظر ۹
یک آشنا

خیز بردار ببینم‌ خطری هم داری؟


از سر شب ، همه این احساس رو داشتم ، بی دلیل ، شایدم نه کاملا بی دلیل

ولی وقتی اینطوری میشم خودم بیشتر و بیشتر داغون میکنم.

بار 20 ام هست دارم این ترک رو گوش میدم




دریافت


و تکرار میکنم "خیز بردار ببینم‌ خطری هم داری؟"

۹۵/۰۸/۰۱ ۱۰ نظر ۵
یک آشنا

چرا جهان سومیم

این که چرا کشوری مثل ایران جزء کشور های جهان سوم دسته بندی میشه خودش بحث طولانیی هست که از ادامه اون از عهده من خارج هستش و این که نظر زیاد متفاوتی از کارشناسانی که نظرشون رو مطالعه کردم نمی تونم بدم ، از طرفی هم به جنبه های اقتصادی اون هم کاری ندارم ، هرچند که در اوضاع اخیر چنان فشار اقتصادی به خانوار ها وارد کرده که خودش میتونه موضوع یک پست به تنهایی باشه.

اما مساله ای که میخوام ازش حرف بزنم ، دقیقا تجربه خودم هست که به سادگی حداقل برای خودم ثابت کرد چرا ایران جهان سوم هست ، تجربه اول برمیگرده به حدود 6 ماهه پیش ، یعنی اوایل سال ، وقتی که برای یک شرکت نفتی خارجی پروژه ای رو در خصوص موقعیت یابی انجام می دادم. این شرکت خارجی بر حسب اتفاق یه شرکت خیلی معروف تشریف دارن که کلی شعبه در سرتا سر جهان هم دارن ولی خوب فقط یک شرکت هستن. گذشته بر استاندار های سختگیرانه غیرقابل چشم پوشی که مثلا اگر راننده ماشین حفاری در حال موبایل حرف زدن بازی کردن یا هرچیز دیگه ای دیده میشد ، بدون هیچ گذشتی اخراج میشد ، نمونش اتفاق افتاد ، راننده ای با 29 سال سابقه کار ، بخاطر تجاوز از سرعت مجاز تعریف شده شرکت که 70 تا بود در جاده که سقف سرعت 120 تا بود اخراج شد. بدون ای که بگن طرف یک سال دیگه تا بازنشستگی داره و هزار جور دل سوزیی که ما برای توجیه کار اشتباه افراد بکنیم. از مسئولش پرسیدم حیف نبود ، بنده خدا با این همه سابقه فقط برای تجاوز سرعت اونم 5 کیلومتر در ساعت اخراج کردی ؟

جواب جالبی داد ، گفت قانون قانونه ! ، جمله ای که اینجا هیچ معنی خاصی نمیتونه داشته باشه.

از طرفی یه اختلاف تظری توی نحوه اجرای پروژه بین من و کارفرما وجود داشت ، یک مساله تکنیکالی و فنی ، باز رفتار مدیر فرانسوی برام خیلی جالب توجه بود. در انتهای یک جلسه پر بحث گفت " من یک سری خواست مدیریتی دارم که سیستم شما باید بتونه انجام بده ، هر طور که خودتون میدونید انجامش بدید. ". یعنی دقیقا مثل تو فیلما.

حالا این تجربه کاری رو میذارم کنار دوتا تجربه دیگه ، ولی تجربه کار برای کارفرمای داخلی.

تجربه اول : 

یکی از شرکت های تولید و پخش شیر پاستوریزه پاکتی ، که قرار بود ما راننده های متخلف رو شناسایی کنیم ، متخلف به معنی این که راننده هایی که برای کمتر شده هزینه سوخت یخچال رو روشن نمی کنن . بعد از اجرایی شدن پروژه و برطرف کردن خطاهای انسانی که خودش خیلی جالب بود (مثلا راننده ها سنسور ها رو درون آب یخ میذاشتن و قالب یخ و .....) یه درخواست از شرکت مذکور داشتیم که اگر امکان داره دمای ثبت شده توسط سیستم شده با مثلا n درجه کاهش دما به سرور فلان جا ارسال بشه. چون بازرسی دارن ، چون ممکنه به خاطر روشن نکردن یخچال ماشین ها جریمه بشن ، چون جون ملت مهم نیست، چون راننده خانواده داره و نمیشه اخراجش کرد.

از اون پس دلم نمیخواد شیر پاکتی استفاده کنم ، چون اصلا معلوم نیست تو چه دمایی بوده. اینجاست که قانون قانون نیست.


تجربه دوم:

این بار پای یک پروژه ملی در میان است ، پای یک سیستم بزرگ ، و کارفرماهایی در ابعاد کشوری ، سیستم تعریف شده توسط کارفرما دارای باگ های فاحش است که توسط یک فرد عادی که سیستم را از بیرون مشاهده میکند قابل شناسایی است. بعد از مطالعه کامل سیستم و پروتکل های موجود و مربوط آن ، سعی در ایفای نقش مثبتی داشتیم که داکیومنتی حاوی ایرادات و خطاهای احتمالی به کارفرما تسلیم شد. جواب کارفرما جالب است " سیستم همانی است که ما تفسیر کرده ایم و اگر می خواهید با آن پیش بروید اگر نه از پروژه خارج شوید".

خوب کارفرمای عزیز شما که دید فنی ندارید ، چطور متوجه می شوید که سیستم شما چقدر ابتدایی است ، چقدر معرفی آن به عنوان پروژه ملی باعث خنده می شود.


و این چنین است که جهان سوم هستیم شاید هم چهارم.


+ داشتم فکر میکردم که ما برای اون شرکت حمل شیر اون درخواست رو انجام ندادیم ، زدنمون کنار ، آیا باقیه هم اونقدر وجدان دارن که انجام ندن ؟

۹۵/۰۸/۰۱ ۱۰ نظر ۴
یک آشنا