پنچ دقیقه است دارم به این صفحه خالی نگاه میکنم ! {الان احتمالا پر شده}

خیلی چیزا برای گفتن داشتم ، از کم خوابی ها ، از کنسل شدن پرواز به دلیل نقص فنی ، از پرواز جایگزین که اتوبوس هوایی نام گرفت ، از دردسر های طراح بودن ، از مشغله همیشگی فکری ، از تمام شدن کتاب هملت و.....

ولی انگار یه چیز مهم تر هست ؛ گوشه کنارای ذهنم که نمیذاره در مورد هیچ کدام از این دغدغه های ذهنی چیزی بنویسم !

انگار در این سفر آخر ذهنم به چیزی خیره شده و پلک هم نمی زند !