۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس» ثبت شده است

ما هیچ ، ما نگاه !

اون موقه ها ، دوربین ها فیلم می خوردن ، فیلم ها رنگی و سیاه و سفید داشت ، نهایت هم حلقه 36 تایی بود ! 

یعنی آخر تکنولوژی بحساب می اومد ، تازه یاد گرفته بودم و سیاه و سفید ها رو خودم ظاهر می کردم ولی خوب رنگی ها ، خیلی تکنولوژی میخواست می دادیم عکاسی ، در واقع عکسی یکی از هنر های تجملی به حساب می اومد و هرکسی دوربین داشت آخر لاکشری (فکر کنم لاکچری تلفظ اشتباه است لاکچری یعنی قفل گیلاس خخخخ) بودن و خلاصه خیلی حساس رو عکس گرفتن بودن ! اصلا یه وضعی ، تازه بعد که فیلم تمام میشد و جمعش میکردی برای چاپ ، دل تو دلت نبود که نشوخته باشه ، آیا عکس چشکلی شده و هزار امید و آروز ولی خوبیش این بود که عکسا رو چاپ می‌کردی آلبوم می خردی ، میذاشتی تو آلبوم و کلا خاطره ای می شد اصیل .

بعدش عکس گرفتن که همینجوری رو هوا نبود ، در آوردن دوربین نیاز به مناسبتی سفری ، دورهمی چیزی داشت ، همینجوری نبود که هروقت عشق کردی چهار تا عکس بگیری که. اون موقه ها که حس و حال و عکاسی رو داشتم و به ذوق چاپ عکس تو تاریکخونه (حمام خانه خخخ) راه می افتادم تو خیابون ها ، از چیزی که عکس نمی گرفتم ، آیا چه شود ، با چه صحنه ای مواجه شوم ، نور و زاویه و کادر و همه اوکی باشد تا یک عکس بگیرم. شاید روز هایی که برای عکاسی بیرون میرفتم چیزی حدود 20 کیلومتر پیاده روی می کردم و در اخر تنها یک یا دو نهایت 3 عکس انداخته بودم.

تکنولوژی تکانی به خود داد و دوربین دیجیتال تمام رنگی 12 مگاپیکسل به بالا را پس انداخت ! ، باز چندان بد نبود بعد دوباره تکانی به خود داد و گوشی هوشمند دوربین دار  و اینستاگرام را پس انداخت ! ، بعد از ان فکر میکنم دنیا اینطور شده که باید مدام تکرار کنم "ما هیچ ، ما نگاه".

میریم پارک ، واستا چهار تا عکس بگیریم ، میریم طبیعت ، بذار چند تا عکس بگیریم با هم ، کافه ، رستوران و حتی در مکان خای خاک بر سری هم ؛ عایا درسته ؟

معمولا عکس نمی گیرم و نگاه میکنم ،اثرات همان سخت گیری های دوران گذشته است ،  چقدر جالبه ، این همه عکس می گیریم! ، این همه از لذت تماشای طبیعت و لحظه های تکرار نشدنی خودمان رو محروم می‌کنیم برای عکسی که هیچوقت چاپش نمی‌کنیم ، هیچوقت یک خاطر درست حسابی نمی‌شود ، نهایت و آخر عمر عکسمان آن است که در شبکه های اجتماعی به اشتراکش بگذاریم چند تا لایک دریافت کنیم.

خوب که چی ، لحظه تماشای منظره و نم هوا و صدای شر شر آب را اصلا نفهمیدیم که عکسی را بگیریم و آن را روز بعد پاک کنیم ؟


+ پیشنهاد می‌کنم بیشتر در لحظه زندگی کنید تا در خاطرات گذشته !

+ پیشنهاد می‌کنم اپلیکیشنی بنوبسید که اجازه ثبت 24 عکس در روز را ندهد.


۹۶/۰۶/۲۴ ۱۳ نظر ۶
یک آشنا

آکیوکی نوساکا

* برای مشاهد در ابعاد اصلی بر روی عکس کلیک نمایید.

دیروز وقتی داشتم دنبال عکس اول پست قبل میگشتم این عکس رو دیدم ، و بیش از بیست دقیقه بهش خیره شده بودم و گریه می کردم! عکاس Joe O’Donnell که هفت ماه پس از حمله اتمی امریکا به ژاپن سفر کرده در سال 1945 این عکس رو ثبت کرده. او لحظه ثبت عکس را چنین شرح داده :


"I saw a boy about ten years old walking by. He was carrying a baby on his back. In those days in Japan, we often saw children playing with their little brothers or sisters on their backs, but this boy was clearly different. I could see that he had come to this place for a serious reason. He was wearing no shoes. His face was hard. The little head was tipped back as if the baby were fast asleep. The boy stood there for five or ten minutes.The men in white masks walked over to him and quietly began to take off the rope that was holding the baby. That is when I saw that the baby was already dead."


پسری حدود ده ساله رو دیدم که همراه یک بچه روی دوشش نزدیک ما اومده بود. در اون روزهای ژاپن میدیدم که بچه ها با خواهر و برادر کوچک شان در حالی که روی دوششان هستند نگهداری می کنند. اما این پسر خیلی متفاوت بود. بنظر میرسید که برای یک دلیل جدی به این مکان اومده. کفش نداشت ، و کاملا جدی بود. بچه پشتش مثل این که به خواب عمیقی فرو رفته باشه کج شده بود. حدود پنج یا ده دقیقه اونجا ایستاده بود. مردی که ماسک سفیدی زده بود به سمت آنها رفت و سعی کرد که نوار های نگه دارنده رو باز کنه و بچه رو بگیره. اونجا بود که دیدم بچه واقعا مرده. (*ترجمه دقیق نیست و سعی کردم مفهوم رو برسونم).


نا خودآگاه به یاد انیمیشن مدفن کرم های شب تاب (Grave of the Fireflies) افتادم ، فکر میکنم ، ماجرای انیمیشن که بر اساس واقعیت هم هست دقیقا روایت گر همین عکس باشه. اما مطمئن نیستم. وقتی انمیشن تمام شد ، داشتم گریه می کردم ، چقدر تراژدیک و تلخ بود ، میتونستم میزان دردی رو کشیده بود حس کنم :(




+ تنها چیزی که الان بهش فکر میکنم اینه که بشر برای نجات حیات داره میلیون ها دلار پول خرج میکنه که بره مریخ ! ، اما چقدر ساده داره حیات روی زمین رو نابود میکنه!

+ هر وقت به عکس خیره میشم ، شدت درد رو میتونم از نگاه پسرک بخونم !

+ توضیحات کامل در خصوص عکس

+ حدس میزنم آکیوکی نوساکا همین پسر بچه توی عکس باشد.



۹۵/۱۱/۲۳ ۱۹ نظر ۴
یک آشنا

عشیزیک

۹۵/۰۱/۲۴ ۶ نظر ۶
یک آشنا

برداشت آزاد

۹۴/۱۰/۱۲ ۱۱ نظر ۶
یک آشنا