در همان اتاق همیشگی نشسته ام
بوی مکبث همه جا پیچیده است
بهار از آن سوی پنجره و توری اش
ایستاد و به من نگاه می کند
تنها صدای باب دیلن به گوش می رسید که مدام تکرار می کند you belong to me
چشم هایم را می بندم و خودم را می بینم که روی ماه حکومت می کنم
تو را می بینم که آن گوشه ایستاده ای
لبخند می زنی و هزار گل سرخ در سینه ی توست