۳۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

فهم زندگی

فهمیده ام که زندگی چیزی جز سپری شدن ثانیه هایی نیست که گاهی اینقدر کوتاه و خرم میگذرد و گاهی اینقدر بلند و کش دار که جز بی حوصلگی نصیبت نمی کنند ، لحظاتی است که از اعماق وجود برای خوشحالی انسانی تلاش میکنی یا حسی است که هنگام هدیه دادن شاخه گل سرخی در قلبت ریشه می دواند ، فهمیده ام ارزش زندگی نه به زنده بودن بلکه به زنده نگاه داشتن اشتیاق کودکی برای خندیدن است.


یک آشنا

۹۴/۰۸/۳۰ ۱ نظر ۰
یک آشنا

آنچه هستید


آنچه هستید را دوست بدارید

نه

آنچه دیگران می خواهند.


یک آشنا

۹۴/۰۸/۲۹ ۰ نظر ۰
یک آشنا

تحت تعقیب

امروز دوست بیانی ما ، از یه قابلیت جدید پرده برداری کردن که برای خیلی ها میتونه مهیج باشه ، و اون قابلیت فوق پیش رفته چیزی نیست جز فهرست دنبال کنندگان ، آدم فکر میکنه که حتما کار خلافی کرده و الان یه عده در تعقیب آدم هستن که باید از دستشون فرار کنه !!{شاید می شد اسم بهتری گذاشت}

ظاهرا این قابلیت قراره به شما حس مهم بودن بده ، مهم از این جهت که چقدر مورد تقدیر و تشویق دیگران هستید. همیشه آدما از ستایش شدن لذت می برن ، ولی به شخصه چندان تمایلی بهش ندارم ، و به جز یه بار که برای کنجکاوی روش کلیک کردم و خوشبختانه با یه خطای سرور مواجه شدم ، دیگر ازش استفاده نخواهم کرد . چه اهمیتی دارد چند نفر تمایل دارند مثل من فکر کنند ، چرا باید اهمیت داشته باشد که چند نفر چک نویس هایم را می خوانند یا تحت تاثیر آن قرار خواهند گرفت . 

تنها چیزی که اهمیت دارد ، وجود کلمات و جایی برای حکاکی کلمات مغزم است و نه دیگر هیچ!

۹۴/۰۸/۲۸ ۰ نظر ۰
یک آشنا

در مدح یک دوست

دقت کردین ، شدیم آدم هایی که لایک شدن یا بلاک ، شدیم آدم هایی که خونده شدن یا بسته شدیم ، یا آنلاینیم یا آفلاین ، شدیم آدم هایی که دوستای خیلی زیادی داریم ، و همه دوستامون تو جیبمون جا میشن ، هر وقت شاد بودی یا دل تنگ آنلاین میشیم ، و هروقت بی حوصله و خسته به راحتی آفلان میشیم .
دیگه دوستی ها مثل قدیم نیست ، رو در روی هم ، دست تو دست هم ، چشم تو چشم ، حرف بزنیم ، بتونیم حتی منظور حرفمون رو با لحن ، با یه نگاه منتقل کنیم ، الان بیشتر عادت کردیم از شکلک های جور واجور استفاده کنیم ، گاهی فکر میکنم آدما چهره واقعی خودشون رو هم فراموش کردن .
الان تقریبا معتقدم آدم ها توانایی پیدا کردن به دوست خوب رو از دست دادن ، این روزا آدما دوست دارن حرفاشونو بنویسن و لایک بشن تا این که رو در روی یه آدم دیگه بخوان حرفشون رو بزنن. 
اما تو این شرایط دیجیتالی وقتی دوستیی پیدا می کنید که می تونید حرف بزنید ، نگران بشید ، به موضوعات خنده دار بخندید واقعا ، نظر بدید ، همه چیز یه شکل دیگه ای پیدا میکنه ، نگاهتون متفاوت میشه ؛ به یاد می آرد که داشتن یه دوست حقیقی نه مجازی چقدر میتونه آدم رو تغییر بده ، چقدر میتونه روزمرگی های شما رو معنی ببخشه !
اگر همچین شخصی تو زندگی شما وجود داره ، با چنگ و دندون حفظش کنید ، میدونید یه مثل قدیمی هست که میگه : " تا آدم چیزی رو از دست نده قدرشو نمی دونه " .
و اگر همچین کسی رو تو زندگی ندارید ، حتما پیداش کنید
وقتی پیداش کردید ، خواهید فهمید که چقدر تصور شما از دوست تغییر خواهد کرد.
و به یاد داشته باشید 
چقدر این دوست واقعی میتونه زندگی شما رو تغییر بده . پس حفظش کنید.
۹۴/۰۸/۲۸ ۰ نظر ۰
یک آشنا

انتخاب کتاب تازه

با تمام شدن کتاب یک روز دیگر ، برای این که به نقل از یکی از دوستان بی کتاب نمونیم ، و داستانی برای پر کردن فراغت داشته بشیم ، دست به کار جستجو برای انتخاب کتاب جدید شدم 

واقعا تو انتخاب کتاب وسواس دارم ، آخه معتقدم که با زمان محدودی که ما برای مطالعه داریم و انبوه آثار هنری ، خوب باید به اینطور وسواسی تو انتخاب داشته باشیم اگر نه دستی دستی باعث میشم از خوندن چند اثر خوب محروم بمانیم ، واسه همین مساله بعد از کلی گشت و گزار و بررسی کتاب های مختلف نتیجه گرفتنم یه کتاب کوچک که بشه تو یه هفته خوندش و واقعا ارزش خونده شدن داشته باشه .

و از اونجایی که جوینده یابنده است ، موفق شدم کتاب "جاناتان مرغ دریایی" که رمانی کوتاه اثر ریچاد باخ هست رو پیدا کنم . کتاب در سال 1970 نوشته شده  و راجبه یک مرغ دریایی است که در مورد زندگی و پرواز می آموزد.

۹۴/۰۸/۲۷ ۲ نظر ۱
یک آشنا

یک روز دیگر


دیروز بلاخره این کتاب رو تمام کردم !!

کتاب خوبی بود بر خلاف آنچه پیش بینی می کردم ، از سیر داستانی کتاب خوشم اومد و ماجرای واقعیت پذیری را روایت می کرد .

این کتاب که نوشته میچ آلبوم هست توسط گیتا گرکانی ترجمه شده ، که انصافا ترجمه خوبی هم شده و توسط انتشارات کاروان هم چاپ شده.

البته سعی میکنم ماجرای کتاب رو زیاد باز نکنم ولی خوب داستان کتاب راجبه چیک بنه تو بازیکن نه چندان مشهور بیس بال هست که خیلی زود به دلیل جراحتی که بر میداره از دور مسابقات حرفه ای کنار گذاشته میشه ، بعد از مدتی مادرش فوت می کنه و همین دست مایه ای میشه که چیک به الکل رو بیاره و تو همین گیر و دار همسر و دخترش ازش فاصله می گیرین یا بهتر بگم جدا میشن و تصمیماتی که بعد از این اتفاقات می گیره و تجربیاتی که کسب میکنه ادامه داستان که خیلی هم مهیج هست رو رقم میزنه....

کتاب بخش هایی داشت تحت عنوان "مواقعی که مادرم از من حمایت کرد" و یا "مواقعی که من از مادرم حمایت نکردم" ، این بخش های کتاب واقعا احساسی و عالی بودن و آدم رو به فکر می برد که من چه کرده ام - چگونه با مادرم رفتار کرده ام ؛ در واقع می توان کتاب رو نوعی ادای دین به مادران دانست.


اگر اهل مطالعه هستید توصیه میکنم - این کتاب رو هم بخونید.


قسمت های جالب کتاب:


وقتی با خودتان رفتار زننده ای داشتید ، با هر کس دیگری هم به طرز زننده ای رفتار می کنید ، حتی با کسانی که دوستشان دارید . 


عاشق مادرم بودم ، همان طور که همه ی پسرها عاشق مادرانشان هستند . در حالی که قدر آن ها را نمی دانند .


برگشتن به یک چیز سخت تر از آن است که فکر می کنی .


قدر زمان هایی که می توانید با مادرتان بگذرانید بدانید . خودش یک عمر است .


گذراندن یک روز با کسی که دوستش دارید می تواند همه چیز را عوض کند .


و......


۹۴/۰۸/۲۷ ۰ نظر ۱
یک آشنا

فلسفه زندگی

تازه چشماش رو باز کرده ، وقتی تو چشماش نگاه میکنم ، هیچ فروغی از زندگی توش نیست ، لباش از خشکی ترک خورده و به سختی نفس می کشه 

انگار که حجم بودنش بر روح خسته اش سنگینی میکنه ، لبخند تلخ که نه ، بی روحی میزنه و میگه این بار هم نشد که بشه

دستاش رو تو دستم میگیرم و میگم ، تا نبود شدن خیلی فاصله هست ، سعی کن به بودن فکر کنی ، بودن کنار آدمایی که دوستت دارن 

لبخند از روی لبش محو میشه و با بهت بهم نگاه میکنه و میگه "آدمایی که دوستم دارن یا آدم هایی که دیگر دوستشون ندارم"

حرفاش تلخه ، ولی به روی خودم نمی آرم حقیقتی رو که باور دارم. سوال میکنه 


- "فلسفه بودن چیست ؟"

میگم خیلی ساده است این که خاطره بسازی و خاطر بشی

- "فلسفه زندگی چیه ؟"

میگم خیلی ساده است ، فلسفه زندگی اینه که تو به آرزوهات برسی


دوباره خنده تلخی میکنه و میگه "دورغ می گی ، پس چرا هنوز اینجام! "

و باور می کنم هیچ چیز سخت تر از این نیست که زندگی رو حق خودت ندانی ، رنج خواهی کشید ، تلخ و زیاد.


۹۴/۰۸/۲۶ ۰ نظر ۱
یک آشنا

چسب زخم

پشت چراغ قرمز

پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا  ، صد تومن  ،

آهی کشیدم و با خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو ...


حسین_پناهى 


۹۴/۰۸/۲۵ ۰ نظر ۰
یک آشنا

خیال تو


به هر کجا که نشینم کمال بی ادبی است 

که ایستاده خیال تو در مقابل من


یک آشنا

۹۴/۰۸/۲۵ ۰ نظر ۰
یک آشنا

مومن عشق

مومنم کردی به عشق و جازدی ،

تکلیف چیست؟!

بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش


جواد_منفرد 


۹۴/۰۸/۲۵ ۰ نظر ۰
یک آشنا