خوب همونطور که میدونید ، یک آشنا مسابقه خاطر نویسی برگزار کرده ، اگر از جزییاتش خبر نداری مطلب "یک آشنا برگزار می کند (مسابقات شیطنت)" رو مطالعه کنید و شمام حتما شرکت کنید.

بله میدونم ، یک آشنا خودمم ، برای این که یخ دوستان باز بشه خودم یه خاطره رو میکنم ، ولی پر واضحه که این خاطره من توی مسابقه شرکت داده نمی شه که فکر نکنید خودم با خودم تبانی کردم  ، بریم سر وقت خاطره 

ادامه مطلب

اول دبیرستان بود، بله دقیقا اول دبیرستان بود ، دوستای تازه ، جو دبیرستانی شدن ، خلاصه عوامل بود که آدم دوست داشت سعی کنه خودی نشون بده ، درس های مورد علاقه من هم که شیمی و فیزیک و ریاضی ، یعنی میخوام بگم اغلب متنفر بودن از این درسا و مخصوصا از آدمایی که این درسا رو خوب می فهمیدن (نمی دونم این وسط ما چه گناهی داشتیم)، واسه همین دوست چندانی نداشتم ، به جز هم نیمکتی عزیزم ، بله اون موقع ها هنوز نیمکت می نشستیم ولی خوب چون مدرسه نمونه بود ، به جا سه نفر دو نفر می نشستیم. بله میگفتم ، به جز هم نیمکتی عزیزم "کلانتری" ، فامیلش فقط یادم مونده ، در ضمن اگه اسمش واقعا یادم بود عمرا که لو میدادم ، بفهمین مدرسه پسرونه بوده یا دخترونه :|

خلاصه ، این دوست ما ، خیلی آدم عجیبی بود، رفتارش نه! ولی ظاهرش چرا (یه چشمش سبز بود و یکی دیگه قهوه ای تیره)، واسه همین اونم دوستان زیادی نداشت ، خلاصه خیلی با هم می گشتیم

نوشابه گازدار خیلی نوشیدنی لاکچری بود و معمولا پولشو نداشتیم ! از کشفیات تازه ام این بود که اسید و باز باهم که قاطی بشن، گاز تولید میکنه؛ یه روز به کلانتری گفتم میخوای فردا برات نوشیدنی گاز دار درست کنم ، تعجب ورش داشت که چطور مگه تو خونه دستگاه نوشابه ساز دارین! ، گفتم که نه ، فردا آبلیمو با خودت بیار!

منم با خودم شکر و جوش شیرین بردم ، آبلیمو رو با مقدار کمی آب رقیق کردم ، بعد شکر رو اضافه کردم و در اخر جوش شیرین رو ، و درب ظرف رو بستم جوری که هوا خارج نشه و به تمام شدت تکان دادم ، ظرف به مقداری سفت شد ، کلانتری هم همینطور مات و مبهوت داشت نگاه میکرد ، بعد ظرف رو بهش دادم و گفتم دربش رو باز کن ، اول شک داشت بعد که درب ظرف رو باز کرد ، پیسی کرد و مقداری گاز خارج شد ، بعد یه کوچولو چشید ، چشماش برقی زد و گفت گاز داره :) 

ظرف رو برداشت و دوید به سمت دفتر :| ، تا رسیدم داشت با ناظم حرف میزد! ترسیدم که شاید کار درستی نکردم ، ولی اینطور نبوده و داشت تعریف می کرد چی شده ، زنگ بعد منو دفتر خواستن ، با خودم فکر میکردم چی شده ، چه کاری بود کردما :/

مدیر توضیح داد که قراره مسابقه بین مدارس برگذار بشه(همانند آنچه در پست کشتن دبیر فیزیک نوشتم) و از هر مدرسه سه نماینده توی مسابقه شرکت خواهند کرد ، و توضیح داد که کلانتری ناظم رو قانع کرده که یکی از اون سه نفر یک آشنا باشه :)، و من بسیار خوشحال بودم، خوب از قبل کلانتری هم بود 

بدم نشده بود ، زنگ آخر کتاب رو بر میداشتم و میرفتیم آزمایشگاه با دبیر فیزیک و شیمی آزمایش های کتاب رو تمرین میکردیم ؛ اونطور که یادم میآد مزخرف ترنی آزمایش ، ازمایش اندازه گیری ظرفیت گرمایی بود :|

دیگه مسئول آزمایشگاه ما رو مشناخت و راحت ، حتی بدون دبیر راهمون میداد توی آزمایشگاه و خودشم میرفت تو دفتر ! 

یه آزمایش بود به اسم کوه آتشفشان :/ ، که آمونیوم دی کرمومات رو آتش میزدیم و اکسید کروم به جا میذاشت اگر اشتباه نکنم ، خوب این آزمایشی بود که خیلی حرارت تولید می کرد ، به کلانتری گفتم بیا اینو آزمایش کنیم ، اولش مردد بود ، بعد راضی شد ، یه بوته چینی برداشتیم و پر کردیم از آمونیوم دی کرمومات و پرمنگنات ، بعد گذاشتیم رو میز و گلیسرین بهش اضافه کردم ، اولش همه چی خوب بود ، بعد گلیسرین و پرمنگنات واکنش دادند و آتش شروع شد ، بعد کم کم دیدیم بوته داره سرخ میشه و میزم چوبی بود و کل آزمایشگاه رو دود گرفته ، هول کردیم و نمی دونستیم چکار کنیم ، شما فکر کن میز آتش گرفته بود و چشم چشم رو نمی دید ، شده بود مثل سونا :/

من در رو باز کردم و دویدم بیرون ، کلانتری هم یه ظرف آب برداشته بود ، ریخت رو بوته ، بوته که از شدت حرارت سرخ شده بود ، با سرد شدن توسط آب ، ترکید ، ما موندیم و یه آزمایشگاه با میز سوخته و یه بوته چینی ترکیده و سقف سیاه :|

هر طور بود ، آزمایشگاه رو جم و جور کردیم و وسایل رو گذاشتیم سر جاش و درب رو بستیم که بریم ، همون که داشتیم می رفتیم ، مسئول آزمایشگاه سر و کلش پیدا شد (هیچوقت نمی اومد از شانس پیداش شده بود) ، گفتیم که آره آزمایش تمام شده و میخوایم بریم ، گفت آزمایشگاه رو جمع کردین ، وسایل رو سر جاش گذاشتین و .... ، گفتیم آره همه چی رو جمع کردیم ولی باور نکرد که ، میخواست بره چک کنه خودش 

تف به این شانس ، همین که در آزمایشگاه رو باز کرد ، دهنش وا موند ، شما فکر کن، دود زد بیرون و میز سوخته رو دید :|

فرداش با اولیاء تو مدرسه بودیم ! سال بعدش هم مدرسه رو عوض کردن و رفتم جای دیگه :|

گناه من چی بود جز کنجکاوی 

+ بله دوستان ، برای روشن کردن آتش وقتی کبریت ندارید میتونید از پرمنگنات و گلیسرین استفاده کنید.