۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

میرویم ، به درک!

۹۵/۰۷/۱۸ ۱۱ نظر ۴
یک آشنا

این منم!


این منم ، دقیقا همانی که می نمایانم

دقیقا آن چیزی که می بینی و ادراک می کنی

  اما تو چه ؟ 

آنچه می نمایی هستی ؟

۹۵/۰۷/۱۸ ۹ نظر ۲
یک آشنا

علی ، اصغر نبود


پس که بود ؟

 علی بود

اصغر ، نه عنوان کوچکی اش

      و نه نشان کودکی اش بود

به او اصغر گفتند 

  چون زمان توقفش در عالم

کوتاه تر از همه کربلاییان بود.




دریافت

۹۵/۰۷/۱۷ ۵ نظر ۵
یک آشنا

ﺭﻳﺎﻛﺎﺭﺍﻥ ﺣﺴﻴﻨﻰ

وقتی که یک هیات شبی 40 هزار پرس غذای نذری می دهد و آن کودک کار گرسنه شب سرد مهر ماه را بین آدم های بی مهر گوشه اتوبان صبح می کند؛ دقیقا یعنی آدم ها ده ها میلیون خرج ریاکاری کرده اند.

یعنی آدم ها از حسین ، بتی ساخته اند و جز آن نمی دانند.


+ دلم پره از ظاهر پرستی آدم ها ، از ریاکاری و حماقت .

۹۵/۰۷/۱۵ ۱۸ نظر ۳
یک آشنا

بی جواب

چرا یه عده با خوشحالی مردم مشکل دارن! چرا نگران بچه ای نیستن که گرسنه و تو سرما میخوابه ، چرا نگران هزار درد دیگه نیستن و خونشون به جوش نمی آد، چرا واقعا
۹۵/۰۷/۱۱ ۱۱ نظر ۲
یک آشنا

این شهر لعنتی

لعنت به
...
۹۵/۰۷/۰۸ ۶ نظر ۴
یک آشنا

داستانک


تقویم گوشی را که باز کرد تعداد روز های نزدیک به جشن عروسی خود را شمرد.یک دو سه...پنج روز مانده بود به روز موعود.خوشحال بود؟این را خودش هم نمیدانست.دست انداخت توی کیفش .اتوبوس همانطور بی وقفه مسیر را میرفت.تکه ای کاغذ در آورد.لیست اجناسی که باید میخرید را دوباره و دوباره نگاه کرد.نگاهش زوم شد روی کلمه آینه شمعدان .دلش شور زد.هنوز آینه شمعدان را نخریده بودند.نگران تر شد.پنج روز مانده و هنوز نخریده.حتی نمیدانست چه مدلی باید بخرد.یاد حرف دوستش افتاد که چند ایستگاه قبلی ، قبل از اینکه پیاده شود گفته بود: الان خیلی راحت شده خرید.کافیه پیج های وسیله خونه رو تو اینستا پیدا کنی کلی مدل های مختلف هست با قیمت های جور واجور .

هنوز چند ایستگاهی به مقصدش مانده بود.دوباره گوشی را به دست گرفت.صفحه اینستاگرام را باز کرد.سرچ کرد آینه شمعدان .صفحه ها یکی پس از دیگری ردیف شدند.یکی از صفحه ها خیلی متفاوت بود.سر در صفحه نوشته بود.آینه هایی که میتوانید سرنوشت ازدواجتان را در آن ببینید.صفحه را باز کرد.چندتایی عکس دید.دلش بدجوری لرزیده بود.آدرس فروشگاه را برداشت.

خودش را جلوی فروشگاه پیدا کرد.مطمئن که شد آدرس را درست آماده در کشویی فروشگاه را کشید.وارد شد.آینه های بزرگ و کوچک و مدل های متفاوتشان بدجور هیجان زده اش کرد.پشت پیشخوان رفت.هنوز سلام نکرده،  مرد پشت پیشخوان گفت: سمت راست دومین آینه.خودتون میبرید یا با پیک بیاریم؟

زن نگاهی به آدرسی که مرد داده بود انداخت و آینه قاب چوبی کهنه ای را دید و گفت: چی؟این؟ اصلا شما میدونید من چی میخوام؟ 

مرد گفت: شما لازم نیست چیزی بگید من این آیینه رو پیشنهاد میکنم سرنوشت خوبی داره.

زن چشم غره ای به مرد زد و آرام آرام رفت سمت آینه ای که میخواست سرنوشتش را توصیف کند.زد زیر خنده.مسخره بنظرش آمد  اما توی دلش گفت:اگه بنظرت مسخره میاد این چیزها، پس اینجا چه غلطی میکنی.

رفت سمت آینه.هرجوری نگاه میکرد آینه به دلش نمیشست. آخر این آینه قاب چوبی کهنه بدرد سر سفره عقد و بعدها توی خانه نمیخورد.اما یادش آمد که آینه بازگو کننده سرنوشت ازدواج خودش است.روی زانلو نشست.دست کشید روی آینه.غبار آینه نشست روی انگشتش.آینه را فوت محکمی کرد.کم کم چهره اش روی آینه نقش بست.چهره سیاه خودش را که دید جیغ زد.همه ی اعضای صورتش در آینه بهم گره خورده بود.بلند شد.دور تا دور فروشگاه را می دوید و جیغ میزد.سرش را نزدیک هر آینه ای که میکرد همان تصویر برهم ریخته صورتش را میدید.دست گذاشت روی صورتش و شروع کرد به گریه کردن.از فروشگاه زد بیرون.مرد فروشنده که مطمئن شد زن از فروشگاه بیرون رفته است .دست برد به آیفون روی دیوار کنار پیشخوان.سرفه ای کرد و خطاب به فرد پشت گوشی گفت: این یکی هم همونجوری که میخواستیم در رفت.موفق بودیم قربان. طبق گفته شما تو آخرین جلسمون این ها باید همینطوری گریه کنان برند .تا  تو دنیای مدرن اینستاگرام دنبال این مسخره بازی ها عهد بوق نباشند.

این را گفت و گوشی آیفون را گذاشت سرجایش.زن دیگری داشت در کشویی فروشگاه را میکشید.

۹۵/۰۷/۰۶ ۳ نظر ۲
یک آشنا

یک آشنا ، یک ساعت ، قسمت اول

معمولا سعی میکنم متفاوت فکر کنم ، نگاه کنم ، و حتی گاهی عمل کنم !

ساعت یکی از اجسامی است که در موردش دیدگاه های متفاوتی دارم ، مثلا چرا ثانیه ها و دقیقه ها 60 تایی هستن و چرا جهت ساعت گرد باید از راست به چپ باشه و.....

خوب البته گاهی هیچ دلیل منطقیی وجود نداره و صرفا پای تقلید از دیگران در میان است ، برای همین قصد دارم طرحی رو که مدت زیادی هست در موردش فکر کردم رو عملی کنم. و اونم طرحی نیست جز نگاه متفاوت به ساعت. برای شروع از صفر ؛ صفر شروع نمی کنیم و فقط تکنولوژی رو یه مقداری تغییر می دهیم.

قبل از هر چیزی به موتور ساعت نیاز داریم که به سادگی از ساعت فروشی ها قابل تهیه است و قیمتی هم نداره ، 10 هزار تومان ناقابل.

 

موتور ساعت یه موجود مثل عکس بالا هست ، خوب برای شروع کار به یه سری ابزار نیاز داریم

 

 

از جمله پنس (به جاش می تونید از موچین استفاده کنید) اسپاتول (به جاش می تونید از لبه چاقو استفاده کنید) و کاتر قلمی (که میشه از کاتر معمولی استفاده کرد یا تیغ جراحی)

 

برای شروع باید پشت موتور ساعت رو باز کنیم تا بتونیم تغییرات مورد نظرمون رو روش اعمال کنیم. برای باز کردن از اسپاتول استفاده می کنیم ، مراقب باشید موقع باز کردن چرخ دنده ها ممکنه پرت بشن ، پس به آرامی دربش رو باز کنید.

 

 

بعد از باز کردن ، فقط با قسمت محرکه ساعت کار داریم ، پس نیازی نیست که کل موتور رو دمونتاژ کنید.

 

موقع خارج کردن آهنربا از چرخ دنده خیلی مراقب دنده هاش باشید که صدمه نبینه ، اگر صدمه ببینه ، دیگه به درد نمیخوره. برای خارج کردن آهنربا ، اول بدنه چرخ دنده رو با کاتر باز می کنید بعد با فشار کاتر از زیر آهنربا اونو خارج می کنید.

 

 

بعد از برعکس کردن جهت آهنربا نوبت برعکس کردن هسته سیم پیچ میرسه ، هسته رو با آرامی از سیم پیچ خارج کنید و روی محور افقی 180 درجه بچرخانید و دوباره جا بزنید.

 

 

بعد از برعکس کردن هسته برای این که بتوانید درب موتور رو ببندید نیاز هست دو تا از زائده های پلاستیکی رو کوتاه کنید.

 

 

موقع بستن درب پشت موتور ساعت دقت کنید ، تمام چرخ دنده ها در جای صحیح خودشون قرار داشته باشن.

 

خوب مرحله اول از ساخت ساعت منحصر به فرد تمام شد. با این تغییرات ساعت ما این شکل عمل خواهد کرد.

 

 



مدت زمان: 16 ثانیه 

۹۵/۰۷/۰۲ ۱۸ نظر ۲
یک آشنا